“جوان، متعجب پرسید: «بزرگترین فریب دنیا دیگر چیست؟»
«اینکه در یک لحظه از حیات خود، مالکیت و فرمان زندگی را از دست میدهیم و تصور میکنیم سرنوشت بر زندگی مسلط شده است، همین نکته، بزرگترین فریب دنیاست.»”
از امروز در روکیدا با نقد و بررسی کتاب هایی که ارزش خواندن بسیار زیادی دارند، همراه شما هستیم و سعی می کنیم هر هفته یک کتاب را مورد بررسی کامل قرار دهیم. همه ما یا حداقل بیشتر ما دوست داریم خودمان را کتابخوان جلوه دهیم، دوست داریم از نیچه و فروید بگوییم، دوست داریم به یک شکل غیرعادی بوف کور هدایت را تحلیل کنیم. اصلا حال خیلی خوبی دارد که به ما بگویند کتابخوان؛ ولی وقتی میخواهیم پای کار برویم، یک دفعه ایی وقت ما از ایلان ماسک نیز مشغول تر است، حتی اگر خیلی جوگیر شویم و برویم کلی پول پای کتاب بدهیم و چندین کتاب بخریم، بعد از چند ورق خواندن دیگر خسته میشویم، چشم باز میکنیم و میبینیم یک من خاک رو کتاب ها هست.
ولی من یک راه حل یک کلمهایی دارم برای همه کسانی که میخواهند واقعا کتابخوان شوند ولی انگار هیچ کتابی مجذوبشان نمیکند. من هم روزی مثل شما بودم، کتاب میخریدم و بعد از کمی کتابخوانی دیگرهیچ جذابیتی برایم نداشت، تا اینکه با “کیمیاگر” آشنا شدم. من این کتاب 160 صفحه ای را در یک روز خواندم، بله یک روز، شاید باورنکردنی باشد برای کسی که تا حالا بیشتر از 10 ورق از کتابی را نخوانده است. ولی باور کنید این کتاب واقعا مس وجودی شما را به یک طلای 24 عیار تبدیل خواهد کرد. این کتاب به درستی اسم کیمیاگر را یدک میکشد. اگر واقعا واقعا قصد کتابخوان شدن را دارید، ادامه این مقاله را از دست ندهید. مطمئن باشید کتابخوان خواهید شد.
تاریخچه
کیمیاگر کتابی است که در سال 1988 به قلم شیوای پائولو کوئلیو نوشته شده است. این کتاب تا کنون در بیش از 150 کشور جهان منتشر شده و به 71 زبان جهان ترجمه شده است که از این نظر در کتاب گینس رکورد دار میباشد.
جالب است بدانید، پائولو کوئلیو داستان کیمیاگر را از داستانی در دفتر ششم مولانا الهام گرفته است.
خلاصه چه
درباره پسری به نام سانتیاگو میباشد که تا 16 سالگی در کلیسا درس مذهب میخوانده، ولی تصمیم میگیرد که به یک جهانگرد تبدیل شود و خدا را در طبیعت و جهان بیابد تا در کلیسا.
پس او به یک چوپان تبدیل میشود تا همراه گوسفندانش جهان را تماشا کنند؛ در دو شب متوالی خواب پیدا کردن گنج را میبیند و تصمیم میگیرد به دنبال گنج برود.
پائولو کوئیلو اینگونه مینویسد:
“پسربچه، مدتی با میشهایم بازی کرد، اما ناگهان به سمت من آمد، دستم را گرفت و مرا تا اهرام برد. در مقابل اهرام مصر پسرک به من گفت، اگر تا اینجا بیایی، گنجی به دست خواهی آورد… زمانی که میخواست محل دقیق گنج را نشانم دهد، هر دو دفعه از خواب پریدم.”
تحلیلی بر کتاب
همانطور که گفتم من این کتاب را در یک روز خواندم، ولی چه چیزی باعث شده این کتاب اینقدر جذاب باشد؟
همه ما در زندگی دنبال هدف خود، رویای خود هستیم، ولی همانطور که در کتاب میگوید:” آدمها از اینکه به دنبال مهمترین رؤیاهایشان بروند میترسند زیرا احساس می کنند شایسته آن رؤیاها نیستند و قادر نخواهند بود به آنها برسند.“
نویسنده دنبال این نیست که به شما یک داستان موفقیت غالب کند. او میخواهد شما خود آن پسر شوید، او با قلم شیوایش شما را دنبال داستان میکشاند، انقدر شما را به عمق داستان میبرد که شما میشود ان پسرک دنبال رویا.
نویسنده دنبال این است که معنای حقیقی زندگی را، خود زندگی را، به شما بفهماند.
نویسنده داستان حداکثر چند ماهی را روایت میکند. ولی در این چند ماه همه چیزهایی که ما در زندگی تجربه کردیم، یا میخواهیم تجربه کنیم را به تصویر میکشد. داستان را که تمام میکنید میبینید شما یک داستان را نخوانده اید، شما یک زندگی را دیده اید؛ تازه نه هر زندگی، انگار شما داریم اتفاقات گذشته و حال و اینده خود را میبینید و میخوانید.
هر شخص در داستان نماینده یک چیز و یک اتفاق است. پائولو کوئیلو دنبال این است خود واقعی زندگی را نشان دهد.
کیمیاگر یک کتاب نیست، راه زندگی است.
مثل پسرک ما دنیال هدف در زندگیمان هستیم که در کتاب به افسانه شخصی ازش یاد میشود. در کتاب مشکل و راه حل را باهم میبینید.
همه ما دنبال هدف خود هستیم ولی انگار پیدایش نمیکنیم، کتاب اینگونه بیان میکند:
“آدمها خیلی زود دلیل زندگی خودشان را میآموزند. شاید به همین خاطر باشد که خیلی زود هم از آن دست میکشند.“
بار اولی که کتاب را میخوانید باور نمیکنید چقدر زود تمام شده و چقدر پر بوده از هیجان و لذت و غم و شادی.
کیمیاگر بار اول مجذوبتان میکند، بار دوم در ذهن شما نقش میبندد و بار سوم میشود جزیی از شما.
کیمیاگر راه روش زندگی را نشانتان میدهد، کمکتان میکند، هدفتان را به شما نشان میدهد و شما را در اخر به یک کتابخوان تبدیل میکند.
در آخر به چند جمله از کتاب اشاره میکنیم:
- ساربان به پسرک گفت:من زنده ام . وقتی چیزی می خورم فقط به خوردن فکر می کنم، اگر راه بروم همۀ حواسم را به روی گامهایم متمرکز می کنم. اگر ناگزیر از جنگیدن باشم، آن روز، روز خوبی برای مردنم خواهد بود.
- خردمندان فهمیدند که این دنیای مادی فقط تصویر و رونوشتی از بهشت است، وجود این دنیا دال بر وجود دنیایی بی نقص و کامل دارد.
- وقتی آدم عاشق باشد، همه چیز معنای بیشتری مییابد.
- معمولاً مرگ باعث میشود آدم زندگی را بیشتر احساس کند.
- به ندای قلبت گوش بسپار. قلبت همه چیز را میداند، چون روح جهان را میبیند و یک روز به نزدش باز خواهد گشت.
- همه آدمها، در آغاز جوانی میدانند افسانه شخصیشان چیست. در آن دوره زندگی، همه چیز روشن است، همه چیز ممکن است و آدم از رؤیا و آرزوی آنچه دوست دارد در زندگی بکند، نمیترسد. با این وجود، با گذشت زمان، نیرویی مرموز تلاش خود را برای اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه شخصی غیرممکن است، آغاز میکند.
- همه ی آدمها دنیا را همان جور که می خواهند ببینند، می بینند، نه آنجوری که هست.