یک جفت غواص هماهنگ، بالهای یک پروانه، سقف طاقدار کلیساری جامع و غیره همگی از جمله اشیاء و چیزهایی هستند که بیشتر مردم از دیدن آنها لذت میبرند و دلیل این موضوع چیزی جز تقارن نیست.
اکثر اشیائی که در دنیای واقعی وجود دارند، متقارن هستند. ماهیت اصلی طبیعت همین است: تقارن شعاعی ستاره دریایی یا گلبرگهای گل، عملکرد متقارن یک لانه زنبور شش ضلعی یا الگوهای کریستالی متقارن و منحصربفرد یک دانه برف همگی نوعی تقارن در دل خود دارند. در حقیقت در طبیعت عدم تقارن نشانه یک بیماری یا یک خطر است.
و البته، انسانها هم حداقل از بیرون متقارن هستند (بعضی از اعضای داخلی بدن مثل قلب و کبد در حالت متقارنی قرار ندارند). دههها مطالعه در زمینه جذابیت جنسی نشان داد که از نظر مردان و زنان چهرههای متقارن نسبت به چهرههای نامتقارن جذابیت بیشتری دارند. توضیحی که در این زمینه ارائه شده این است که تقارن فیزیکی از بیرون نشان دهنده سلامت فرد است هرچند مطالعات گستردهای که در این زمینه انجام گرفته، هیچ تفاوت چشمگیری بین وضعیت سلامت افراد متقارن و غیرمتقارن نشان نداده است (احتمالاً از آنجایی که عدم تقارن فیزیکی شدید نشان دهنده اختلالات ژنتیک است، مغز ما به این موضوع واکنش افراطی نشان میدهد).
توضیح ساده جذب شدن ما به تقارن، آشنا بودن آن برای ما است. تصاویر و اشیای متقارن مطابق با قوانینی هستند که مغز ما برای تشخیص آنها برنامه ریزی شده است.
الن لایتمن فیزیکدان، نویسنده کتاب «دنیای تصادفی: دنیایی که تصور میکردید آن را میشناسید»، میگوید: “به نظر من تقارن نشان دهنده نظم و ترتیب است و ما در دنیای عجیبی که خودمان را در آن یافتیم، در جستجوی نظم هستیم. جستجوی تقارن و لذت احساسی که با پیدا کردن آن به دست میآوریم، به ما برای درک هر چه بهتر جهان اطراف کمک میکند درست همانطور که تکرار فصلها و قابل اطمینان بودن دوستیها در ما حس رضایت ایجاد میکند. تقارن، سادگی است. تقارن، زیبایی است.”
توضیح اسرار آمیزتر بعدی برای حس رضایتی که هنگام تقارن کسب میکنیم، این است که مغز ما هم از طبیعت آمده و از آن جداناپذیر است. نرونها و سیناپسهای مغز ما و فرایندی که با استفاده از آن با هم ارتباط برقرار کرده و افکار ما را تشکیل میدهند هم در کنار ستارگان و ستارگان دریایی رشد و تکامل یافتهاند. اگر طبیعت متقارن است، پس مغز ما نیز متقارن است.
لایتمن میگوید “معماری مغز ما از فرایند آزمون و خطا متولد شده است و دقیقاً از همان اصول انرژی، اصول محاسباتی که در گلها، عروس دریایی و ذرات هیگز وجود دارد.”
تصویر بالا را نگاه کنید، در این تصویر چه چیزی میبینید؟
اگر شما هم آنقدر خوشبخت هستید که دو چشم و یک مغز سالم دارید حتماً میگویید “یک مثلث سفید روی یک مثلث دیگر.” اما با نگاهی دقیق تر متوجه میشوید که این یک توهم نوری است در واقع هیچ مثلث سفیدی وجود ندارد و فقط یک فضای خالی وجود دارد که سه موجود شبیه پک من به همراه یکسری حرف V شناور در اطراف آن وجود دارد.
این ترفند بصری که به آن مثلث کانیزا گفته میشود به قدری قوی است که باعث میشود مغز ما خطوط مرزی که دو مثلث را از هم تفکیک میکنند، پر کرده و مثلث رو، روشن تر به نظر برسد با اینکه کل فضای سفید رنگ این عکس با یک رنگ سفید یکسان پر شده است. اگر باور ندارید، میتوانید بعضی از بخشهای عکس را با دست بپوشانید تا ببینید که تفاوت بین خطوط و رنگ از بین میرود.
اما دلیل رخ دادن این پدیده چیست؟ به گفته مری پیترسون استاد روانشناسی و مدیر آزمایشگاه ادراک بینایی در دانشگاه آریزونا، “مغز ما چیزهایی که تصادفی هستند را دوست ندارد. مغز ما این مثلث سفیدتر از سفید را ایجاد میکند چون قرار گرفتن این پک منها در چنین حالتی و در صورتی که در یک مثلث سفید گیر نیفتاده باشند، تصادفی به نظر میرسد.”
توهم مثلث مثالی کلاسیک از چیزیست که از آن به نام نظریه روانشانسی گشتالت یاد میشود و نام آن بر اساس یک مکتب خاص انتخاب شده که گروهی کوچک از روانشناسان در دهه 1920 میلادی پیروی آن بودند. شعار مشهور گشتالت این است که “یک کل، با جمع اجزای آن متفاوت است” (نه اینکه کل از جمع اجزاء بزرگتر باشد) به عبارت دیگر اگر ادراک ما فقط بر اساس جمع کردن جزئیات در یک تصویر کار میکرد، در این صورت به تصویر بالا نگاه کرده و میگفتیم “سه پک من و یکسری V مشاهده میکنم”. اما مغز ما فراتر از یک ماشین حساب ساده عمل میکند. مغز ما طوری طراحی شده که نشانههای نظم و ترتیب را در هرج و مرج تصادفی مشاهده کند و یکسری قوانین یا میانبرهای خاص را دنبال کند تا از دنیای اطراف به مفهوم برسد.
تقارن یکی از این میانبرها محسوب میشود. همانطور که پیترسون توضیح داده، ما بعضی چیزها را یاد میگیریم و یا با یکسری میانبر و پیش زمینه خاص متولد میشویم که به مغزمان کمک میکنند وقتی به شیای نگاه میکنیم به سرعت آن را تشخیص دهد.
یوهان واگمانس یک روانشناس تجربی از بلژیک است که متخصص ادراک بصری است و اینکه مغز ما چگونه جریان پیوسته اطلاعات ورودی را سازماندهی میکند. او با این ایده موافق است که تقارن تنها یک اصل طراحی در دنیای پیرامون ما نیست.
به گفته واگمانس “می توان گفت که تقارن هم یکی از این اصول مهمی است که به سازماندهی خودکار توسط مغز ما کمک میکند. این تمایل به سازماندهی خوب و سازماندهی ساده هم جزء اصول تقارن در دینامیک مغز ما هستند.”
اما از طرف دیگر تقارن زیاد از حد هم میتواند خسته کننده باشد. واگمانس به این نتیجه رسیده که هر چند طراحیهای کاملاً متقارن برای مغز ما جذاب هستند اما لزوماً زیبایی بیشتری ندارند. به گفته واگمانس هنرمندان تازه کار و متخصص هر دو هنری را ترجیح میدهند که سطح مناسبی از برانگیختگی و انگیزش را به وجود آورد. “نه خیلی پیچیده، نه خیلی ساده، نه بیش از حد به هم ریخته و نه بیش از حد منظم.” در واقع ژاپنیها یک اصل زیبایی شناسی به اسم fukinsei دارند که موضوع آن ایجاد توازن در یک ترکیب است که معمولاً این کار با استفاده از عدم تقارن یا بی نظمی انجام میشود.
یک حقیقت جالب: مطالعات نشان دادن کودکان کم و سن و سال در حد 4 ماه تقارن عمودی را به تقارن افقی یا عدم تقارن ترجیح میدهند.