در تصویر فوق، یک زوج سوری به نامهای نادا مرهی 18 ساله و یکی از سربازان ارتش سوریه به نام حسن یوسف 27 ساله را میبینید که به تازگی با یکدیگر ازدواج کردهاند و در ویرانههای به جا مانده از جنگ شهر حُمص در برابر دوربین قرار گرفتهاند تا عکس عروسی بگیرند.
مجسم کنید که در جستجوی منزل جدیدی هستید. مشاور خرید املاک، خانهی بیعیب و نقصی را به شما نشان میدهد که چشم اندازی به سمت دریا دارد و قیمت آن پائینتر از نرخ بازار است. شما به صورت غریزی احساس میکنید که این خانه احتمالاً اشکالی دارد. مشاور املاک به شما اطمینان میدهد که فقط موضوع این است که مالک خانه میخواهد هر چه سریعتر آن را به فروش برساند. آیا باید آن خانه را خریداری کنید؟
یا شرایطی را تصور کنید که در طول یک سفر کاری، یکی از مدیرانتان به صورت دوستانهای شما را به اتاق هتلش دعوت میکند تا با هم قهوهای بنوشید. غریزه به شما هشدار میدهد که خود را در موقعیت خطرناکی قرار ندهید. اما از طرفی هم تردید دارید که شاید این یک دعوت معصومانه است که آن را توهین خطرناکی تلقی کرده و رد میکنید. پس چه باید کرد؟ زندگی سرشار از این شرایط دشوار است و بسیاری از مواقع ما انسانها ناچاریم هشدارهای غریزی خود را نادیده بگیریم.
دکتر استفان تالر (Dr.Stephen Thaler) که یک روانشناس محاسباتی است، در یکی از ایمیلهای خود اظهار میکند، “غرایز خودکارترین و ریشهدارترین واکنشی هستند که ارگانیزمهای متفکر در ارتباط با حوادث و پیشآمدهای جهان اطراف از خود نشان میدهند. موجودات مذکور گاهی ناچارند که به شکل سریع و غیر اندیشمندانهای با شرایط و تهدیدهای ناگهانی دنیا مواجه شده و راهکارهای موفقیت آمیزی اتخاذ کنند.”
ما به عنوان انسان به شکل مادرزادی دارای غریزهی بقا هستیم. غرایزی نظیر جنگ یا گریز به ما کمک میکنند تا شرایط را ارزیابی کرده و تصمیم بگیریم که آیا باید با خطر رو در رو شویم؟ یا باید موقعیت را با شتاب ترک کنیم؟
تکلیف ما در رویارویی با یک حیوان وحشی، مثلاً یک خرس خاکستری، کاملاً مشخص است (شاید هم نباشد!). اما موقعیتهای دیگر، مثل آن چه که پیشتر ذکر شد، معمولاً با این شرایط تفاوت دارند. آیا بهتر است که همیشه از ندای درونمان تبعیت کنیم؟ چرا نباید چنین کنیم؟
کایرا بابینت (Kyra Bobinet) یک پزشک، طراح علوم اعصاب و مدیر عامل شرکت اینگِیجداین (engagedIN) یک شرکت وابسته به علم عصب شناسی است که مشخصاً در مورد تغییرات رفتاری مطالعه میکند. او در ایمیل خود اظهار میکند “افراد، اغلب به این دلیل از ندای درون خود پیروی نمیکنند که این غرایز ریشه در ذات آنان دارد. ذات یا تصویر درونی، تحت تسلط خود راوی قرار دارد که آن هم از دو سوی قشر قدامی مغز نشات میگیرد (DLPFC). به این معنی که ضمیر ناخودآگاه ما به طور مداوم با طرح این پرسش که، این من هستم یا نه؟ در حال غربالگری کلیهی تجربیات و اعمال ما است. برای مثال، لباس و خوراکی را تهیه میکنیم و یا مطالبی را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذاریم که مناسب تصویری باشند که از خود داریم. از طرف دیگر، هر چیزی که تداعی کنندهی خودمان نباشد را رد میکنیم. این شامل غرایزی هم میشود که با تصویری که از خودمان داریم، مطابقت نداشته باشند.”
منطقهی DLPFC ناحیهای از مغز است که با خاطرات، منطق، برنامه ریزی، و دیگر توابع اجرایی در ارتباط است.
جالب است بدانید که ما اغلب، ندای درونی و غریزی خویش را قضاوتی غیر منطقی میانگاریم، اما روند این جریان بسیار پیچیدهتر از اینها است. درواقع، غریزه، ترکیب پیچیدهای از خاطرات و تجربیات است که بر اساس رویدادهای گذشته شکل گرفته و ما را به سمت بهترین گزینهی ممکن رهنمون میسازد.
بابینت اظهار میکند، “ما در جایگاه یک انسان باید از ذهن هوشیار و ضمیر خودآگاه، یا حافظهی فعال خویش در مقابل تصمیمات دشوار و مشکلات، محافظت نمائیم. در عوض، سیستم حافظهی ضمنی ما در ضمیر ناخودآگاهمان فعالیت کرده و تجربیات ما را ردیابی و جمع آوری میکند تا آنها را به الگوهای مشخصی بدل کند. حافظهی ضمنی ما زمانی با الگویی تکرار شونده مواجه میشود که پیامدهای مشخصی را پیش رو داشته باشد، و وقتی این الگوی تکرار شونده به ضمیر هوشیار یا خودآگاه ما راه مییابد، با ندای درون، غریزه، یا بصیرت رو به رو میشویم. غریزه یا ندای باطن، یک سیستم هشدار درونی است که از به هدر رفتن انرژی خودآگاه ما جلوگیری میکند. البته تا زمانی که واقعاً به آن نیاز داشته باشیم.”
این روند کاملاً به نفع ما است. ولی ما معمولاً هرگز متوجه اصل موضوع نمیشویم. بنابراین، تصمیم میگیریم که ندای درونی خویش را نادیده بگیریم. به گفتهی دکتر روانشناس، مایکل سالامون (Michael Salamon) یکی از دلایل این امر، ترس از دست دادن است. او به مطالعهای اشاره میکند که بر روی 19 درصد از تازه عروسان و پس از 4 سال زندگی مشترک، انجام شده است. آنها همان ابتدا در تصمیم خود تردید داشتند ولی با این وجود ازدواج کردند. در مقابل، 8 درصد از نوعروسان هیچ شکی نداشتند.
او ادامه میدهد، “احتمالاً وحشت از این که، اگر حالا ازدواج نکنند ممکن است دیگر هیچ وقت نتوانند این کار را انجام دهند، یکی از عللی است که علیرغم احساس تردید، این کار را انجام میدهند. دلیل دیگر این است که آنان باور دارند که شکست ناپذیر هستند. در این گونه شرایط، افراد خود را بسیار قویتر و توانمندتر از چیزی میانگارند که در واقعیت هستند. با این تصور، خود را در شرایطی قرار میدهند که از نظر جسمانی و روانی به آنان صدمه وارد میکند.”
طبق گفتههای دکتر وایات فیشر (Wyatt Fisher) روانشناس، توضیح دیگری که برای نادیده انگاشتن ندای درونی وجود دارد این است که، غرایز، بیشتر با سالهای ابتدایی طفولیت در ارتباط هستند. او میگوید، “ما در دوران کودکی مرحلهای به نام استقلال و در مقابل، شرم و تردید را پشت سر میگذاریم. اگر تواناییهای ما اغلب، مورد تمجید قرار بگیرند، حس استقلال ما رشد میکند. در عوض، اگر به خاطر شکستهایمان مورد انتقاد قرار بگیریم، احساس شرم و تردید در ما پرورش مییابد. بزرگسالانی که راجع به غرایزشان مردد هستند، در طول سالهای رشد، اغلب، مورد انتقاد و سهل انگاری قرار گرفتهاند.”
به خاطر داشته باشید که غرایز خوب و بد با یکدیگر تفاوت دارند. فیشر ادعا میکند، “مثلاً اگر در مورد قابل اعتماد نبودن یک دوست جدید احساس خطر میکنید، غریزه و ندای باطنی خوب میتواند از شما محافظت نماید. از طرف دیگر، زمانی که تمایل داریم به دیگران آسیب بزنیم از غریزهی بد تبعیت میکنیم. این احساس، معمولاً در اثر خشم و آسیبهایی است که به ما وارد شدهاند.”
کایرا بابینت عصب شناس میافزاید، “یک ندای غریزی بد احتمالاً از درک غلط تجربیات گذشتهی ما نشات میگیرد. مثلاً، اگر در دوران کودکی، سگ سفیدی شما را گاز گرفته باشد، تصور میکنید که هر سگ سفید رنگ دیگری نیز شما را گاز خواهد گرفت.”