شاید برای بسیاری از ما این سؤال مطرح شده باشد اگر آرمسترانگ نبود، چه کسی برای اولین بار روی ماه قدم میگذاشت؟ و مهمتر از آن اینکه نیل آرمسترانگ چه ویژگیهایی داشت که او را به بهترین گزینه برای نمایندگی از ساکنین زمین بر روی ماه تبدیل کرد؟
ویژگیهای خاص آرمسترانگ او را بهترین گزینه برای مأموریت آپولو تبدیل کرد. یک فضانورد، مهندس، خلبان آزمایشی بیباک که حاضر بود جانش را برای پیشرفتهای علمی فدا کند. هر چقدر که آرمسترانگ برای سفر به ماه عالی بود، اصلاً برای تبدیل شدن به یک سلبریتی آن در دهه 70 میلادی مناسب نبود. مزیتی ناخواسته که قدم گذاشتن بر سطح ماه برایش به ارمغان آورده بود. ولی این شرایط جدید بر روی او تأثیر زیادی نگذاشت. آرمسترانگ در حالی که به یکی از مشهورترین افراد در سراسر کره زمین تبدیل شده بود، هم چنان تا آخر عمرش متواضع باقی ماند. در واقع او معتقد بود که فقط یک مهره جزئی و در واقع نماینده یک فرآیندی بزرگ و طولانی و تلاشی عظیم از یک گروه بزرگ از دانشمندان و مهندسین پشت صحنه است.
نیل آرمسترانگ این مسئله را در مصاحبهای که سال 2005 داشت بهوضوح نشان داد. در این مصاحبه از او پرسیده شد که آیا نسبت به اینکه بهطور ناخواسته به یک فرد مشهور تبدیل شده حس بدی دارد یا نه. جواب آرمسترانگ صریح و مشخص بود که گفت نه ولی خودش را مستحق این شهرت نمیبیند. او گفت که شرایط و اتفاقات دست به دست هم داده تا او چنین نقشی را در مسیر پیشرفت بشر داشته باشد.
از خلبان هواپیمای جنگی تا ناسا
داستان زندگی آرمسترانگ بسیار پیش از حضورش در پروژه آپولو یا حتی ناسا آغاز میشود. نیل در اوهایو زندگی میکرد و از همان ابتدا عاشق هواپیماها بود. در سن 16 سالگی او توانست مدرک خلبانی دریافت کند! یعنی قبل از گرفتن گواهی نامه رانندگی.
در مرحله بعد او بورسیه نیروی دریایی آمریکا را به دست آورد و وارد دانشگاه پردو (purdue) شد، هر چند که تحصیلاتش به دلیل جنگ کره نیمه کاره رها شد. نیل سه سال را بهعنوان خلبان جنگنده در این جنگ گذراند که در طی آن 78 مأموریت انجام داد. از هدف گیری خطوط تدارکات پشت خط مقدم دشمن تا اسکورت کردن هواپیماهای جاسوسی و حتی ایجت کردن همگی از تجارب آرمسترانگ در این جنگ بودند. بعد از اتمام جنگ به دانشگاه پردو بازگشت تا تحصیلاتش را به اتمام برساند و مدرکش را دریافت کند. در نهایت او به استخدام کمیته رایزنی ملی هوانوردی آمریکا (National Advisory Committee for Aeronautics) که بهاختصار NACA نامیده میشود در آمد. سازمانی دولتی که در سال 1958 منحل و NASA جایگزین آن شد.
آرمسترانگ تجربههای فضایی خود را در مرکز تحقیقاتی لویس در NACA آغاز کرد و بعدتر بهعنوان یک خلبان آزمایشی با جسارت نام خودش در مرکز تحقیقاتی پرواز ناسا را مطرح کرد. جایی که امروز آن را بانام مرکز تحقیقاتی پرواز آرمسترانگ میشناسیم.
در این مرکز تحقیقات او تجربه پرواز با X-15 که یکی از جدیدترین هواپیماهای آزمایشی مبتنی بر راکت بود را کسب کرد. نیل آرمسترانگ از این هواپیما جان سالم به در برد هر چند که همه خلبانها به خوش شانسی او نبودند. این هواپیما یکی از مهمترین دستاوردهای ناسا به شمار میرفت که میتوانست بهسرعت 6437 برسد و به مرز خارجی جو کره زمین برسد. با این حال رسیدن به فضای خارج از زمین فقط به یک شرط ممکن بود. اینکه چند خلبان آزمایشی بهطور تخصصی به مأموریتهای فضایی بپردازند و در واقع فضانورد شوند.
در نهایت این اتفاق در سال 1962 افتاد و ناسا برنامه مخصوص آموزش فضانوردان را راه اندازی کرد. همان سالی که نیل فرزندش را به دلیل یک تومور مغزی از دست داد! ولی این مسئله باعث کناره گیری آرمسترانگ نشد و او شغل جدیدش در ناسا را با جدیت پیگیری کرد.
نیل آرمسترانگ در مصاحبهاش در این مورد میگوید: «فکر کردم بهترین کار در شرایطی که داشتم این بود که به شغلم ادامه دهم و همه چیز را تا جایی که میتوانم عادی نگه دارم و سعی کنم تا جایی که میتوانم نگذارم این اتفاق بر روی قابلیتهایم برای انجام کارهای مفید تأثیر بگذارد». خوشبختانه سال بعد او فرزند سومش را به دنیا آورد و شرایط زندگی شخصی برایش بهتر شد.
در نهایت تلاشهای چندین ساله آرمسترانگ نتیجه داد و در سال 1966 او بهعنوان خلبان اصلی در مأموریت Gemini 8 انتخاب شد. این مأموریت به کسی باقابلیتهای پرواز آرمسترانگ نیاز داشت که اولین اتصال دو وسیله در مدار زمین را ممکن سازد. مانور فوقالعاده حساسی که برای فرود بر ماه الزامی بود.
نیل آرمسترانگ ، خونسردی در بحران
در انجام مأموریت Gemini، یک مشکل پیش آمد و در این لحظه بود که تسلط بالای آرمسترانگ بر شرایط روحیاش کاملاً مشخص شد. او همراه با کمک خلبانش دیوید اسکات قرار بود بدون تکان یا حرکت اضافی اتصال را قطع کنند ولی یکی از رانشگرها که دچار اشکال شده بود باعث شد کپسول فضایی آنها که هنوز به Gemini Agena متصل بود تغییر جهت دهد.
در این موقعیت آرمسترانگ با تصمیم گیری سریع، کپسول را از Agena جدا کرد که البته باعث چرخش شدید خود آنها شد. شدت چرخش به حدی زیاد بود که تقریباً در هر ثانیه یک بار به دور خودشان میچرخیدند و نیروی گرانش (g) به حد بحرانی رسیده بود. در این شرایط انسان معمولی بیهوش میشود. اگر این اتفاق برای آرمسترانگ و اسکات که مدار کره زمین قرار داشتند میافتاد بدون شکل مرگشان را در پی میداشت چرا که اکسیژن آنها محدود بود و امکان بازیابی آنها در آن شرایط وجود نداشت.
در این شرایط نیل آرمسترانگ خونسردی خود را حفظ کرد و به سیستم کنترل دیگری دسترسی پیدا کرد که به امکان استفاده از رانشگرهای دیگر را به آنها میداد. با استفاده از این رانشگرها آرمسترانگ توانست نهایتاً این اثر چرخشی را خنثی کند تا هم جان خودش و هم احتمالاً سری مأموریتهای آپولو را نجات دهد. در سال 1966 و زمانی که آمریکا درگیر جنگ ویتنام بود میتوانست به معنی عقب افتادن یا تعطیل شدن مأموریت فرود بر ماه شود.
خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و نیل آرمسترانگ توانست بار دیگر در سال 1969 به فضا بازگردد تا فرماندهی آپولو 11 را بر عهده گیرد. در آن زمان بحثهای زیادی در مورد اینکه اولین فردی که روی ماه قدم میگذارد، در گرفته بود. ولی به هر ترتیب در نهایت در سال 1969 میلیونها نفر در سراسر جهان شاهد قدم گذاشتن اولین انسان بر روی ماه بودند.
جمله مشهور نیل آرمسترانگ
شاید مشهورترین جمله در سراسر مأموریتهای فضایی جملهای باشد که آرمسترانگ هنگام قدم پایین آمدن از نردبان و قدم گذاشتن بر روی سطح ماه گفت. جملهای که تا امروز الهام بخش افراد زیادی بوده است. «این گام کوچکی برای انسان ولی قدمی بزرگ برای بشریت است». هر چند که خود آرمسترانگ گفته قصد داشته بگوید «این گام کوچکی برای یک مرد و ….». به هر حال چه اشکال از ارتباط رادیویی بوده باشد و چه او جملهاش را اشتباه بیان کرده باشد، این جمله به یکی از مشهورترین جملات در تاریخ علم بشر تبدیل شد. خود آرمسترانگ از این که این اشتباه رخ داده ناراحت است و امیدوار است که همه بدانند قطعاً «یک» بخشی از این جمله قصار بوده چون فقط به این شکل است که این جمله مفهوم پیدا میکند. ولی چرا این جمله قصار را انتخاب کرد؟
در واقع سؤال درستتر این است که هنگام پایین از نردبان شما دقیقاً چه چیزی میتوانید بگویید که تأثیر گذار و تاریخی باشد؟! اگر این طور فکر کنید متوجه میشوید جملات زیادی نیستند که میتوانید در آن شرایط به زبان بیاورید. نیل آرمسترانگ گفته این جمله در طول انجام پروازهای آزمایشی به ذهنش خطور کرده است. واقعیت آن است که آن چه در واقعیت مأموریتهای فضایی اتفاق میافتد مانند آن چه که در فیلمها یا داستانها میبینیم و میشنویم، پر احساس و هیجان انگیز نیست. مثلاً در فیلم «اولین مرد» که در سال 2018 ساخته شد و رایان گاسلینگ نقش آرمسترانگ را بازی کرد، نشان داده میشود این فضانورد هنگام قدم زنی روی ماه به دخترش فکر میکند و اشک میریزد. صحنهای پر احساس که البته در واقعیت به هیچ وجه اتفاق نیفتاد. در واقعیت آرمسترانگ در آن لحظات بیشتر شبیه به یک پسر بچه 5 ساله که وارد شیرینی فروشی میشود بود! از این طرف به آن طرف میپرید و بهشدت هیجان زده بود.
پس از ماه
نیل آرمسترانگ و همسفرانش پس از بازگشت به زمین مانند قهرمانان ملی و جهانی مورد تقدیر قرار گرفتند. همه جا از آنها دعوت میشد و تور جهانی 45 روزه برای آنها ترتیب داده شده بود.
در نهایت در سال 1971 نیل از ناسا خارج شد و به زندگی معمولیاش بازگشت که از نظر شغلی به معنی پیدا کردن کار بهعنوان یک استاد مهندسی هوافضا در دانشگاه سینسیناتی بود. احساسی که دانشجوهای تازه وارد مهندسی هوافضا هنگام دیدن مرد رؤیایی تاریخ سفرهای فضایی تجربه میکردند غیرقابل تصور است. البته این موقعیتی بود که فقط دانشجویان در 8 سال در اختیار داشتند. پس از خروج از دانشگاه، آرمسترانگ او با کمک کردن و مشاوره دادن به شرکتهای فضانوردی مختلف روزگارش را گذراند. پس از انفجار چلنجر (Challenger) در سال 1986، او به ناسا ملحق شد تا علت سقوط مشخص را کنند.
در نهایت سال 2012 نیل آرمسترانگ به دلیل عارضه قلبی در 82 سالگی فوت کرد که ظاهراً به دلیل عملکرد اشتباه بیمارستان بوده است. به این ترتیب یکی از مشهورترین افراد تاریخ که عشقی به شهرتش نداشت، از دنیا رفت ولی دستاوردهایش برای همیشه باقی ماند.
منبع: history.howstuffworks