ما از همان ابتدا، زندگیمان را با سعی و خطا شروع کردیم. این شیوهای بوده است که ما از به کمکش چیزهای مختلف را یاد میگرفتیم. رسیدن به موفقیت هم دقیقاً همین قاعده را دارد.
از 6 ماهگی اقداماتی انجام میدادیم و نتیجه آن را بر روی اشیا مشاهده میکردیم. در واقع ما از همان بچگی یاد گرفتیم که از اشتباهاتمان درس بگیریم و به این شکل مهارتهایمان رشد کرد و موفقیتهای بیشتری کسب کردیم. بنابراین توجه به اینکه چهکاری نتیجه مورد نظرمان را داشته کلید اصلی حرکت رو به جلوی ما بوده است.
ولی ظاهراً این ویژگی و این نوع نگاه، همیشه همراه ما باقی نمیماند. ما بهعنوان افراد بالغ در اکثر مواقع آنقدر سخت و خشک هستیم که نمیتوانیم شکستهایمان را بهعنوان موقعیتهایی برای یادگیری ببینیم. مثلاً شاید در مورد برنامه ریزی که برای عرضه یک محصول داشتیم و نتیجه نداده است، خودمان را سرزنش کنیم. یا همین حس را در مورد مثلاً جلسهای که بدون نتیجه مانده یا ایده و طرحی که با شکست مواجه شده و … داشته باشیم.
مشکل اینجاست که معمولاً بهجای اینکه از خودمان بپرسیم چرا برنامه ریزی درست از کار در نیامد، کلاً همه چیز را کنار میگذاریم! دقیقاً در این لحظه است که ما از یک موقعیت عالی برای یادگیری صرف نظر میکنیم.
هیچ کس مطمئناً دوچرخه سواری را مادرزادی بلد نبود. هیچ کسی بدون زمین خوردن دوچرخه سواری را یاد نمیگیرد. در واقع ما فهمیدیم که باید یاد بگیریم و سازگار شویم و این کار را انجام دادیم.
یعنی با کنار گذاشتن چالشی که پیش رو دارید به هیچ عنوان نمیتوانید چیزی یاد بگیرید و به موفقیت برسید. حرکت در مسیر موفقیت تکرار و پشت کار نیاز دارد. وقتی میتوانیم به موفقیت برسیم که شجاعت داشته باشیم سؤالات سخت از خودمان بپرسیم و چالشها را تحمل کنیم.
منبع: thestoryoftelling.com